وهابيت در عربستان سعودى

وهابيت در عربستان سعودى

در طول تاريخ اسلام پيوسته افراد و گروههائى يافت مى شده اند كه در فهم اسلام، گرايش به خشكى وجود و تعصب داشته اند. اگر چه بر حسب شرائط تاريخى و اجتماعى و فرهنگى نفوذ و قدرت افرادى كه چنين تمايلاتى داشته اند كم و زياد مى شده، امّا فى الجمله هميشه وجود و حضور داشته اند. عليرغم تفاوتهاى انسان در طول تاريخ، اما شباهتهاى مهم و فراوانى با يكديگر دارند و عامل اساس اين شباهت سنخيت روحى و روانى آنان است. آنها همگى خشگ اند و سختگير و شديداً ميل به تعصب و خشونت دارند و بعبارت بهتر و روشنتر، آنان خصوصيات روحى و روانى بَدَويان صحرا نشين را دارا هستند و حتى بايد گفت كه اصولاً همگى بدوى اند و برخاسته از بيابانهاى فقير و خشك، كه اين فكر و انديشه را، حتّى از زمان پيامبر(ص) مى توان سراغ گرفت. 

در دوران زندگى رسول خدا(ص) در مدينه خصوصاً در نيمه دوّم آن، آنان افرادى بودند كه بر اساس تلقّى خشك خود از اسلام در برابر پيامبر(ص) مى ايستادند و مى گفتند كه حق و انصاف و حتى اسلام را چنانچه بايد رعايت نكرده اى!.يكى از همين معترضين بعدها يكى از رؤساى خوارج گشت و بر عليه على(ع) جنگيد.

اصولاً خوارج از زنده همين گروه خشك مغز و جامه انديش اند. با اندك مسامحه مى توان گفت كم و بيش اصحاب حديث (در قلم و اهل سنت) از ميان اين دسته اند، آنان سخت مقيّد به ظواهر بودند و با هر نوع انديشه اى كه خواستار فهم بيشتر باشد، مخالفت مى كردند. از نظر آنان قرآن و نيز سنت پيامبر مجموعه اى بود كه نمى بايد بر اساس ظواهر آن فهميده و سپس عمل شود. نحله وهابيت كه توسط مؤسس آن محمدبن عبدالوهاب(4) پايه گذارى شده از فرآورده هاى همين جريان تاريخى است. البته بدون ترديد عبدالوهاب اطلاع و تبحّر و قدرت علمى پيشوايان سلف را نداشته است،

 اما مجموع شرايط تاريخى و طبيعى و اجتماعى و سياسى زمان او موجب شد كه او بتواند بنيان گذار چنين انديشه اى باشد، انديشه اى كه اين شانس را داشته باشد كه در فراز و نشيب زمان از بين نرود و مدتى بعد بنابر بازيهاى سياسى و علل ديگر، طرفدارانش قدرت را در حساس ترين نقطه مقدس اسلامى بدست گيرند و به پشتوانه نفت، سياست خود را تحكيم بخشد و به تبليغ و دعوت بپردازد. فرصتى كه براى هيچيك از گذشتگان بدست نيامد. واقعيت اين است كه آنچه امروز بنام وهابيت حتى در نزد معتقدانش وجود دارد و ترويج مى شود، تفاوتهاى بسيارى با آنچه عبدالوهاب ترويج مى كرد(و حتى يك قرن و نيم بعد، عبدالعزيزبن سعود با زور شمشير حاكميت بخشيد) دارد.اين نكته بسيار مهم است كه معمولاً از آن غافلند.

وهابيت در شكل اصلى اش مجموعه اصول و تعاليم خشك و خشنى است كه حتى در نواحى عقبمانده عربستان كنونى نيز قابل قبول و عملى نيست، تا چه رسد به نقاط ديگر. وهابيان بدون آنكه علت آنرا بگويند، معتقدند اسلام كه اسلام راستين را آنها فهميده و ديگران از اسلام منحرفند.

در حقيقت نفى آن بخش هائى از تلقى مسلمانان از اسلام كه مورد پسند آنان نيست، عامل اساسى در تكون و تعيّن اصول و اعتقادات آنهاست. و به عنوان بهترين تعريف از مسلك وهابى مى توان بدست آورد كه اين مسلك نمى گويد اسلام «چه هست] بلكه در آخرين مرحله بنا به ادعاى خودشان تنها مى گويد [چه نيست» و بدون توجه به اين نكته، وهابيت قابل شناخت نيست.آنها همه چيز را به ادعاى شرك و كفر و حرام ، طرد و نفى مى كنند. فى المثل زيارت قبر، توسل به صالحين، گريه كردن بر قبور اهل البيت(ع) و پيامبر گرامى(ص) و ساختن بارگاه بر روى قبور،و و واقعيت اين است كه ذهن بسيط آنها قادر به فهم عظمت و پيچيدگى دينى كه آخرين پيام آسمانى بوده و معجزه بزرگ الهى كه مى بايد تا ابد مورد اعتقاد و عمل باشد، نمى باشد. محمد بن عبدالوهاب، خويش را مجرّد اسلام و نجات دهنده آن مى دانست؛ و اطرافيانش را همچون اصحاب پيامبر(ص)، بارها به آنان مى گفت مسلمين به علت دورى از تعاليم اسلام و اطاعت سنت رسول(ص) جملگى مرتد و كافر شده اند و بايد با آنها جنگيد تا به وهابيت كه همان اسلام محمّدى است گردن نهند. اما او براستى كه بود(5)

محمد بن عبدالوهاب در سال 1115 هجرى، برابر با سال 1703 ميلادى در پمينه، يكى از شهرهاى نجد بدنيا آمد. دوران جوانى را در همين شهر گذرانيد و در نزد پدر و ساير علماء آن ديار فقه حنبلى را فرا گرفت در همان هنگام چون انتقاداتى به مرام خود و پسرانش داشت، پدرش در برابر او مقاومت كرده و بالاخره به سوى بصره حركت كرد. در شهرهاى جنوبى ايران، اصفهان، و بالاخره تركيه چند وقتى توقف داشته و از حوزه هاى درسى مناطق مختلف استفاده كرد.

در تركيه با جاسوس انگليسى آشنا شده به نام مستر همفر، كه نام مستعارى را براى خودش انتخاب كرده بود پس از سالها آشنائى و ، به بصره آمده، در آنجا نيز توسط جاسوسان امپراطورى مستعمره انگليسى بازسازى كامل شده و بالاخره، با هماهنگى كامل به زادگاهش براى تبليغ مرام خويش بازگشت، در سال 1160 از آنجا بيرون رانده شد و رهسپار درعيه گرديد. در آنجا محمد بن سعود حاكم منطقه كوچك درعيه مقدمش را گرامى داشته و آئين او را پذيرفت.

جالب اينجاست كه عبدالوهاب (پدر محمّد) و نيز برادرش سليمان بن عبدالوهاب همان روزهاى نخستين از مخالفان سرسخت او بودند، تا بدانجا كه سليمان كتابى در ردّ تعاليم وى نوشته به نام «الصواعق الالهية فى الردّ على الوهابية» و اين در حالى است كه جملگى مخالفان وى حنبلى مذهب بودند.

طبق نسبتى كه استعمارگران بين محمد بن عبدالوهاب و محمّد بن سعود بر قرار نموده بودند، بنا براين بود كه هيچگاه قدرت سياسى و نظامى از دست خاندان سعود جدا نشده و در ازاء آن به أبن عبدالوهاب قول داده بود كه از تمامى امكانات براى ترويج مسلك او سود جويد و در مقابل أبن عبدالوهاب، او را نيز متقاعد كرده بود كه در اين صورت قدرت و ثروت بيشترى بدست خواهد آورد و اين جريان تفكيك قدرت و مذهب پيوسته ادامه يافت.

 البته اين مسأله در تاريخ جديد سعودى كه تحولات اقتصادى و سياسى و اجتماعى زيادى پيش آمده، موجب ايجاد مشكلاتى شد كه بررسى آن خارج از دائره اين نوشتار است. بهرحال تعاليم جديد و خشن و بدوى مأبانه وهابيت آنها را وحدت بخشيده و در سال 1802 به طرف سرزمينهاى اسلامى حمله ور كرد. سعود بن عبدالعزيز به راعيه جهاد و جنگ با كفر و الحاد به كربلا حمله ور شد و پس از كشتارى خونين، اعتاب مقدسه را غارت و ويران كرد (مطابق با سال 1216 قمرى) به سال بعد به مدينه و بالاخره به مكه حمله ور شده و قبور بسيارى از بزرگان اسلام را با خاك يكسان و ذخايرش را به يغما بردند، چرا كه خوى جنون آميز و بدوى و خشن اين قوم چيزى جز تخريب را نمى فهميد و به عنوان واجب شرعى قبور اهل البيت(ع) را خراب مى كردند.

 بالاخره سلطان عثمانى محمّد على پاشا برآشفته و با شدت با آنها برخورد كرده و در سال 1891 آنها را شكست داده و عبداللّه بن سعود را دستگير به استانبول فرستاده كه در آنجا گردن بزنند. بدين ترتيب غائله وهابيان براى مدت يك قرن فرو خوابيد.

اما در اوايل قرن بيستم پس از يك سلسله فعل و انفعالات سياسى كه انگلستان در آن بيشترين سهم را داشت بناگهان دوباره اين نهضت سر برداشت.!

چرا كه انگليسيها پس از پايان جنگ جهانى اوّل درپى كم نمودن سلطه عثمانيها و طرفداران آنها يعنى حاكم مكه (فردى به نام شريف حسين و فرزندانش) با هماهنگ شدن با عبدالعزيز بن سعود نفوذ خلافت عثمانيها را با از بين بردن شريف حسين از بين برد و حكم على الاطلاق كشور فعلى عربستان نمود. و همين پيروزيها موجب تقويت مكتب وهابيت شد، اگر چه خود اين مكتب نقش عمده اى در پيروزى نداشت، ولكن وهابيان را به حقانيت بيشتر خودشان معتقدتر نمود.

عبدالعزيز كه شخصاً فردى بسيار سياسى و زيرك، بموقع فهيد كه براساس تعاليم خشك و بدوى وهابيت نمى تواند كشورى با اين عظمت را اداره نمايد. در نتيچه به اقداماتى اصلاح طلبانه در خود مكتب وهابيت دست يازيد. و ضرورت پذيرش امكاناتى را مثل تلگراف، راديو، تلفن، برق، اتومبيل و... را به علماى وهابى پذيراند.

پس از چندى در حدود سال 1953 كه عبدالعزيز از دنيا رفت، مائده اى از نعمتهاى ديگر الهى در سعودى كشف شده و آن هم نفت است، اگرچه عبدالعزيز فردى عياش و زن باز بوده ولى نتوانست خودش از اين مائده، بهره بردارى كرده ولكن فرزندان خاموش چنان به اين نفت تكيه زده اند كه وضعيت وهابيت را كه روزى اگر كسى يك نخ سيگار مى كشيد بر او حدّ جارى مى كردند، بدانسان تغيير داده كه هم اكنون بزرگترين مشتريان كازينوها، قمارخانه ها و مراكز فساد اروپا و غرب را همين نوادگان آل سعود رزرو كرده و آنها را پر نموده اند. البته ملك فيصل كه از طرف مادر از نوادگان عبدالوهاب است، خيلى سريع با سخت گيرى وهابى گونه خويش از نابودى دائمى وهابيت با حمابت آمريكا جلوگيرى كرد و هم او بود كه مخالفت با حضور اسرائيل در بيت المقدس مى نمود و شديد، مخالف قومى گرائى ناصر در مصر بود و در همان زمان عالم وهابى جوان يعنى بن باز مفتى بزرگ آنها كه هم اكنون نيز زنده است به تبع ملك فيصل با افكار ناصر مبارزه و با اسرائيليها مخالف بود ولكن دنيا آنچنان تغيير و تحول كرد كه همين بن باز فتوى به صلح با اسرائيل را واجب شرعى شمرده و جنگ با شيعيان ايران و مثل اينان را جايز مى شمارد!!! و اين بزرگترين تأثيرى بود كه پيروزى انقلاب اسلامى ايران بر پيكره وهابيت وارد ساخت، (و اين مسئله نياز به توضيح بيشترى دارد) كه انفعال شديدى بعد از انقلاب در مقابل ايران نشان دادند.

منبع : تبيان




موضوعات مرتبط: وهابیت
[ 2 / 5 / 1391 ] [ 12:1 ] [ سجاد ابراهیمی ]
[ ]